درشک آفریده شدم

در اندیشه

سرد و بی حس خدا...

آفریده ی فکری شوم

در مکاتب هدایتم...

در آغوشی که هیچ گرمایی ندارد.

می میرد

می میرد سلول های خوبی

و پیر می شود دختری در ذوق

که لباس عروس بر تنش نرفت

وباز آفریده شد منی...

این چه آفریدنی است

.....

خدا؟

 

جواد ابطحی .آتش.1393.09.16.ساعت 17.15

تمام سیاهی روزگارم

از گیسوان توست

وتو..

هی با کلاغ ها می پری...

 

جواد ابطحی

تو را به لباس عروس

به لباسی که احساس خوبی  ...

سپید است و از زیبا یی می آید

تو را به قلبم

به فروش گل  های دختر گل فروش

به حس خوشحالیم

وفکرم که رویایش تویی 

دعوت می کنم

تو را به چای لب سوز آتشی

کنار ساحلی که دریایش زیبا می رقصد

دعوت میکنم...

.....

من دارم بی هیچ دغدغه ای

فرشته میکشم..

 

جوادابطحی((آتش1393.09.16ساعت16.55

 

در دامنه خواهم ماند

سبز خواهد شد...

دشتی در وسعت زرد نگاهم..

به قله نخواهم رفت

اگر پرت گاهی باشد...

.....

نخواهم رفت

مگر 

نردبانی بزنم به آسمان

و ستاره ات را بچینم

 

جواد ابطحی((آتش. 93.10.11 ساعت00.55بامداد

......

پشت در شب

در آغاز ستاره چینی

با آواز کلاغی که خسته است

به سراغ زیبایی های آغوش تاریک خدا می روم

چشمان تو را قرض میگیرم

باید مسلح بشود چشمانم

زیبایی های تاریکی

انگشت شمارند و پر از لذت...

خدا

خدا را میبینم

می خندد...

می رقصد...

و میگوید

من خلاصه تمام زیبایی هایم

وتو تمام زیبایی ها.........

 

جواد ابطحی/آتش/

ساعت00.50 بامداد شنبه 1393.08.10

 

مرا ...

در دلواپسی های

غروب دریایی م

وکوچه های بنبست، نشسته ام

من اینجام

پیش تو

درقبیله ای که 

شمشیرشان

حرفهایشان

گفتمانشان

یکی هست

قبیله ای پر از جسد

که بوی تعفنشان را عطر میکنند

...

مراببر

ببر ازاین قبیله ی گم

ببر  به طلوع

طلوعی ماندگار

که شکست را شکسته باشد

من آواز پرنده میخواهم

نه قورباغه غروب

...مرا ببر

تا با پرنده های زیبایی

برای تو بخوانیم

مراببر

تو

تو که زیباییت

خلاصه تمام زیبایی های دنیاست

من به امید تو

و برای تو

درد هایم

ضعفهایم را

به پیرمرد قبیله

همان که قوز است!

 قرض داده ام

...

شکسته است

مراببر به زیبایی هایت

به رویاهایت

به خودت

مراببر

ببر ببر...

                       جواد ابطحی ((آتش


بوی تو

طوفان گرفته است

و من هنوز

دل خوش به تو

به نسیم دیگری از سمت تو

نشسته ام

وشالم را محکم چسبیده ام 

طوفان است!

من این طوفان ها را دوست ندارم

بوی تو  گم میشود

من میخواهم بوی تو را در نسیم بدوم

میخواهم بوی تورا آرام بکشم

.....

من منتظر همان نسیمم

نسیمی از سمت تو

و زیبایی های تو


                                           جواد ابطحی((آذر


هوای  ......ها


هوای سرد،

هوای سرد را

باید کشید ودود کرد

وقتی گرمای وجود را

در پس پنجرها

با بخاری گازی وهیتر برقی تزریق میکنند

در اینجا گرما مرده

وسرما آسوده خاطر

مرده گرما را خورده

اینجا هوا رکیک است

این جا

یک جا

برای قلم

برای قدم

نمانده است

قلم ها همه...

شکسته است

دوست داشتن چشمک نمی زند

و لبخندی نمانده...

جز بر لبان مردگان

اینجا همه شب را برای سوال های فردا جواب می شوند.

فردا هم

هوا تکراری بی ملاحضه دارد

ومن هنوز در اتاقم

نگاه میکنم این هوا را...

می خواهم همین جا

در اتاقم باشم

جایی که گرمای تورا دارد

هوای اتاق من مصنوعی نیست

اتاق من پر از ستاره های روشنی است

پر از امید وحرفهای تازه است

وزنده از نفس نفس ... نفسهای زندگی است

که تند تند میزند تورا...

                     

                                                          جواد ابطحی((آتش


روزنه

 

بیشتر نگاهم کن

ای که آسمانت آبی است

آسمان من که قهر است

بلند تر صدایم کن

گوشهایم گرفته از بغض گلوی خسته ام.

پرواز میخواهم

نگاهم کن

صدایم کن.

دست بزن کل بکش...

هوای بد را محکم فوت کن

بیا برقصیم

می خواهم

روز را

شب را

وثانیه ها را غرق تو کنم

ای که چشمانت پر از ستاره است

....

                              جواد ابطحی((آتش

سروش


سروش 

همانی که با شعرهایش انرژی میداد

حرفهایش نو بود

و همیشه بوی تازگی می داد

سروش دوست مهربان وادیب و باادب

از پیش ما رفت

به همان جا که تعلق داشت

جای به بزرگی اندیش اش

دوست من اگر چه کاری از دست من و تمامی دوستانت بر نمی آید

ولی برایت آرزویی متفاوت دارم

آرزوی خوشبختی

چون من در این دنیا هرچه گشتم وهر جا سر زدم

این کلمه غریبه بود(خوشبختی)

نمی دانم آیا آنجا..............چه خبر است!!!؟؟؟ 

او غروب کرد ودر طلوعی دوباره نشست

او همیشه در من زنده است 

http://kaj.persianblog.ir/ وبلاگ سروش

خود زنی

دستهایی را که فروغ

در باغچه کاشت

می برم

دستهای خسته بغض کرده

دست هایی که فریاد شان

حرفهای آرامشان

احساس لطیفشان

به باغبان بر خورد

آیا جوانه خواهد زد؟

چندین دست برای صدا دادن

آیا جوانه خواهد زد؟

اندیشه های شاملو

احساس فروغ

من وباغچه هر دو سرگردانیم

در میان قصه های مادر بزرگ

امیدمان را در جوانه ها ...

دستـــــــــــــــــ های  متفاوت

جستجو میکنیم.


  

                                               جواد ابطحی((آتش




از دستانت تا آسمان

پرواز میکنم.

من پرنده کوچک   تو

در شبهایی پر از تاریکیم

ودر ظلمات شب 

خورشید را برایت می کشم

 تا که تاریکی 

زیباییت را نفروشد

و اندیشه ات را سیاه نکند

من از دستان تو

فقط تو، می پرم

پرواز میکنم

اوج میگیرم و به پنجره زیبایی ها می رسم

آنجا که تو ایستاده ای 

و منظره اش پر از آوازها و عطر زیبای

یک رویای شیرین است

زیبایی های  نقاشی نشده

آنجا که پرواز مرا میشود دید.

من پرنده تو 

و پر وبالم در دستان توست.

...

از دستانت

تا آسمان دوستت دارم

ای پری روشنی 

شبهای  تارمن.


جواد ابطحی ((آتش


به نام تو  و برای تو

های های

گیسو مخملی 

های های 

زیبای چشم عسلی 

در کدام شب بود

که گیسوانت  به دستانم گرم پیچیده شد؟

چه شانه ای نشسته بود بر گیسهای بلند تو

و چه شانه ای بود که سر پر درد و سنگین مرا

بی هیچ شکایتی تحمل کرد؟

در کدامین تابستان ؟

کدام خورشید؟

که اینچنین گیسوانت آتشین و آغوشت گرم است

زیبای من

گیسو مخملی 

مرداد ماه است؟

نه نه 

تابستان را دزدیده ای!؟

در این هوای نا جوانمرد سرد،

آذر است!

من چه می نوشم ؟گرم شده ام.

بر لبهایت چیست...

و مهر را از کدام مهربان آورده ای

 که سرمست از این گرما شده ام

های های 

گیسو بلندمن

چه آرامشی دارد آغوش تو


های های 

وای وای

ابر در حال دزدیدن خورشید است

بی هیچ مقاومتی از آسمان

هوا گرفته وسرخورده است


مرا به آغوشت ببر

وبه آن گرمای آغوشت بسپار...

خسته ام

 خیلی خوابم می آید


                                                     جواد ابطحی ((آتش

خراب شده ایم

در خانه مان

خراب شده ایم

دستی نیست که در باغچه خانه مان بکاریم

و از آن دست

میوه ای بروید

هرچند ممنوع ممنوعه باشد

خانه خراب شده ایم

در افکار پلید خشک یک اجتماع بهم ریخته خسته

خانه خراب چشمهای تو

که زل زده اند

 مرا،

دهان مرا

شاید از رفتن بگویم

خوشحال میشوی.

و اندامت راحت آغوش دیگری را گرم میکند!

ودستانت بازوان دیگری را می فشارد.

تو دیگر دغدغه ای نداری

من میروم

قرارت را بر قرار کن

چون همیشه

حتی در بودن من!

نفست بوی دیگری می داد

من نمی خواهم پارازیتی باشم در صفحه زندگی تو

دنبال تصویری دیگر از زندگی هستم

خانه خراب شده ایم

هابیل

قابیل

اصلا از روزی که آدم آمد

ومن و تو شدیم

ما وشما...

خراب در خراب شده ایم

می خواهم بروم

بروم

می خواهم خرابی هایم را

جای دیگری 

خوب زندگی کنم


                       جواد ابطحی((آتش





اندوه یک درد

یک کوچه اندوه

در بین بغض این هیا هو...

یک ترس

یک روزگار

بی روح بی روح

 

این هرزگی ها

دل مردگی ها

همراه دختر

در یک تکا پو

 

یک عمر مرداب

یک شهر هم خواب

 

رقصی به پا هست

آواز مطرب

درگوشه شهر

در غربت دل

تنها نشسته این حس به حاصل

 

آزادو آزاد...

در دختری هست

با هرزگی هاش

دل مردگی هاش

این حس که پاک است

از عشق خود نیز اندوه ناک است

 

میخواهد اینجا

درکوچه وشهر

فریاد را از عشق گوید

فکر  رهایی

از بند این بی بند وباری


آیا تو ای مرد

می دانی این درد

درد من ولگرد ولگرد...

 

میخواهم اینجا باز گردم

یک دختر پرواز گردم

ناز گردم ،نازگردم

 

احساس من هم

یک کودک از حس قشنگ است

هرچند چون دیگ 

در رو سیاهم

اما به داخل 

از حس زیبا

جوشان وجوشان

آتش فشانم

 

آری تو ای مرد

مرد من ولگرد ولگرد

بـــــــــــــــــرگرد بـــــــــــــــــرگرد

 


                                        جواد ابطحی (آتش




(8) 




هشتم




 مرداد




1362

بهانه منی...

 ومن که غرق یک بهانه ام

بهانه ای  خیس خیس خیس.

بهانه ی تو را گرفته ام

بهانه ی دوباره دیدنت

کجا نشسته ای و رفته ای ؟

به بادها؟

به غارها؟

به ابرها...؟


به باد ها برو

و بوی خود به ابرها ببر

مشام من گرسنه است

وبارور کن این درخت خشک بی ثمر

که در گلوی  من نشسته است.


به غارها نرو

که شب زده است

وراه را

کسی به تو نشان نمی دهد

و عشق را نمیشود کشید

و حرف را نمیشود شنید

و من که عشق را کشیده ام

کسی ندیده است


به ابرها برو 

ودشت را خبر بده

 چنان که حس من

رفتن تو را-به ابرها- شنیده است

و چند باره خیس خیس خیس

کنار باغچه خزیده است

ومن بهانه های خیس را گرفته ام

 و خیس میشوم

وباز میرسم به جمله ی برای تو

"به هر کجا روی بهانه ی منی

بهانه های شعر های عاشقانه  ی منی"


                              جواد ابطحی((آذر


جشن مرگ

تـــــــولد          روزی که مردم

ومرگ خود را

با گریه ای  از خودم

که خنده ای را کشید

 از هوسی  که حا لا  من شده      آغاز کردم

وصدایی از جنس کودک

می توانی در  بیاوری؟

همان صدا

فریاد اولین من

بعد از مرگ

فریاد زدم وگریستم

درد است درد

من درفشار قبری هستم

که رویاهایم،آرزوهایم

از سیبی به سیب زمینی رسیده


                          جواد ابطحی(آذر

فردای احساسی

احساس من


فردا را کج می سازد


من از احساسم فراریم


........وتو هی


مرا احساسی میکنی



                      جواد ابطحی(آذر

ازدست این دستانم...

دستـــــــ   دست


دستانم بیمار شده اند


وبه اشتباه مینوسند دوست داشتن را


به سختی باغچه را  آب می دهند


شبها در آغوش هرزه گی جان میگیرند


واحساسی دارند در هوسی هولناک


دستـــــ   دست


از دست این دستان


هرکاری بر می آید


دستبندی نیست


تا جلو این  ها  را بگیرد


آنها با دستبندان هم دوست هستند


ودر فکری شوم


دستبندان زنجیر دستان شده اند


 زار زار شده ام


اندیشه ام توان مقابله با دستانم را ندارد


دستانی که بیخود به امضا درمی آیند


و ضربه انگشتها حرف اول را میزنند


وبه ضربه انگشتی دروغین


پرنده میمیرد 


 وای وای برمن

 

که خفاش پرنده زیبایی میشود


وای وای برمن


 که دستانم خطا  میکنند 


وای وای برمن

....................

...................

 

به اندیشه دیگر خطا نخواهم کرد


دستانم را


آتش بزنید


تا هرگز به باغچه هم آبی ندهند


که باغچه پژمرده شده است


                        جواد ابطحی(آذر



احساسی.......

دختر بچه ای 

می چرخید حرم را

می چرخید...

چه زیارتی می کرد

وگاهی

میله های آهنین را چنان می فشرد

که صدای استخوانهای 

دستان کوچکش 

سوهانی بود بر روح

ولرزش دستانش

بیدی مجنون را صدا میزد

حرفی داشت

دعایی

ای امام 

امام من

کاری بکنید

مامانم نگوید چادر بپوشم

نماز بخوانم

وپیش علی کوچولو

پسر همسایه نروم

او تازه هفت سالش شده

...................

.................


            جواد ابطحی(آتش


دختر...

دختر نمی خواست عروس شود


وقتی که اشک مادرش


می گفت:


یک عروس


پایان بکارت روحش


جان سپرد


مادر خودش را گفت


پدر..............

آه


در یک بغض سپید 


از موی سیاه


اشکی به چشمان قشنگ مادر نرسید


دختر عروس شد


مادر بروز شد.

                        

                   جواد ابطحی((آذر

سخت است پدر باشی و.....

در  تنهایی شب


صدای هق هق گریه ای آرام 

میشکست سکوت را


پدر بدرد ،


پدر  بود


شب عید نزدیک بود.




                                             جواد ابطحی((آذر






دستانت را......

باغ/چه خشکیده

دزدکی گلهایش را چیده اند

دل هرزه گردی را صابون زده اند

دستانت را بسوزان

تا که قربانی نشوند دستان ظریف و کوچکی...

که بهانه باغ/چه گرفته اند

آنها را به باغچه نبر

آنها را در باغچه نکار

باغ/چه گلهایش بوی دیگری دارد

برای دروغ ها جشن تولد میگیرد

دستانت را بسوزان تا باغچه نروند

اینجا باغچه

ودستهایش

دست ماسه

اندیشه های خاک خورده

که گل ها را نمی بینند شده

نگاه های جا مانده شان ودستان کثیفشان

به باغ/چه خار آورده

تا باغچه را خشک کنند

وآتش بزنند

برای آغوش سردو احساس تیپا خورده شان.

باغ/چه..

چه فرق دارد

بــــــــــــــــــاغ

سرد هست ومسموم

دستانت را بسوزان

وخاکستر آنها را به آب های هرزه بده


                                          جواد ابطحی (آذر

                                                      

سکوت را

 

هــــ.........ــــزاران بار

 

       در تصویر فریاد کشیدیم

 

                کسی به نجوا بر نخواست

 

خواستیم فریاد های هرزه

 

که هر کدامشان به دار می کشند ما را

 

اعدام کنیم

 

کسی بغض نکرد

 

           ما ماندیم با تراشه های مداد

 

                                       نشستیم ونوشتیم

 

 حرف های سکوت را

 

  بیشتر از فریاد بود

 

                          شبیه پوزخندی بی رمق            

 

                                 جواد ابطحی(آذر

 

این حس

 

     از زبان تو بر آمده

 

           در خاطره من

 

از آخر زبانت

 

      همان جا که

 

            بغض میکنی

                             

 

                                 جواد ابطحی ((آذر 

هوای آلوده

احساسی آسمانی را بارانی نمی کند

دراین هوا

که کلاغی را نمی شود دید در پرواز

مگر منقارش صابون سپیدی دزدیده باشد

دراین هوا

وقتی مجنونی بر ناز لیلایی خرده میگیرد

وشیرینی را ناز میکند

 غروبی مثل نقاشی شکستی

از ذوقی گر گرفته به شب میرسد

تا ضامنی پیدا کند

تاریکی

ولی وقتی ماه خورشید را به آغوشی سرد برده

وخسوفی ایجاد میکند در پنهانی آسمان

تا هوسی  زود گذر بچشد

تاریکی هم ضامن این هوا نخواهد شد

دراین هوا

وجدان ها به مرگ خود اعتراف کرده اند

ومحبتی نیست حتی به خار

تا با دروغی آسمان را بارانی کند

هــــــــوا

هــــــــوای آلوده است

آسمان هوای پاک می خواهد

این هوای پاک در نفس ها ی ماست

 اگرقلبهامان را صاف کنیم

ها........

ها...یی کنیم از ته دل

آسمان را بارانی میکنیم

                            

                       جواد ابطحی(( آذر

احساس مترسک

شکلک در نمی آورم

گنگ نیستم

 ساکن شهر مترسکهایم

صدایم

ناله ام را نمی شنوند

بجز پرنده ها که ازروی شرم

مرا فهمیده اند

با اینکه  جوجه هاشان

در لانه چاقو به شکم میزنند

وانجیری نیست خندان

تابه مراسم  آنها برود

ولی انها به من احترام می گذارند

مرا خوب فهمیده اند

حضور خود را به تعویق می اندازند

تا محاکمه نشوم

به جرمی ناکرده

وشاید هم دلسوزی شان برای گدایان

گدایانی که درخت و مزرعه را بامنت به من سپرده اند

ونیت باطلشان

خدارا هراسانده

آنهایی که فقط

درخت و مزرعه وشکم های ور آمده ازربا و ریایشان را میبینند

خدارا نمیبینند که شاید

در حوالی پرسه بزند

وبغض کند

آنها به پرستش بت های ساخته شده از اندیشه کرم خورده  شان نشسته اند

آنها سکوت جنگل را نمبینند

که پرنده ای خودکشی کرده

نمیدانند خدایی که به پرنده پرواز آموخت

به من احساس می دهد

تا دعوتشان کنم پرنده ها را

به جشنی بزرگ

که پرواز  ودانه واحساس

با هم برقصند

 

                     جواد ابطحی ( آ‌ذر

                    

چشمان تو

استبداد چشمان تو

دیدن را برایم سخت کرد ه است

سکوت

            گلویم را می فشارد

            انگار هزاران دست

اشکهایت دروغ می گویند

                       گلهای باغچه پژمرده شده اند

فریاد،

فریاد

فریادت هم دروغ می گوید

               پرستو هنوز صدای کوچ تو را نشنیده

                                 تا آسمان را برایت

                                 خــــــــــــط خــــــــــطی کند

                                                     

                                                       

                                                          جواد ابطحی (آذر

       

    

دیروز...

دیروز،امروز،فردا

دیروز

زیبا

دل وزبان یگانه،

دیروز را زیبا میکرد

رقص اشک حلقه زده چشمان او

چون چشمه ای ساکن

مژه هایش نسیمی آرام

ترانه می خواند

برای چشمه چشمان او

دیروز فقط

یک روز بود

حیـــــــــــــــــــــــف

دیروز،امروز، فردا

امروز

سخت

دست و پاهایم را زنجیرگشیده اند

حنجره ام آغوش قلاده مرگ

بر لبانم سکوت

چشمانم میهمان سیاهی

حبس دراتاق انتظار

دیروز،امروز،فردا

فردا

سپردن

بخشیدن تو

به شقایقی دست شکسته

تا هرگز تو را به آغوش نکشاند

به شب بی ستاره زمستانی

واندام زیبای تو

پنهان از هر چشم

به سیاهی گم شده ی

سپیده ای زیبا

وحسی ازمن برای تو

                                                 

                                                    جواد ابطحی (آذر