دستـــــــ دست
دستانم بیمار شده اند
وبه اشتباه مینوسند دوست داشتن را
به سختی باغچه را آب می دهند
شبها در آغوش هرزه گی جان میگیرند
واحساسی دارند در هوسی هولناک
دستـــــ دست
از دست این دستان
هرکاری بر می آید
دستبندی نیست
تا جلو این ها را بگیرد
آنها با دستبندان هم دوست هستند
ودر فکری شوم
دستبندان زنجیر دستان شده اند
زار زار شده ام
اندیشه ام توان مقابله با دستانم را ندارد
دستانی که بیخود به امضا درمی آیند
و ضربه انگشتها حرف اول را میزنند
وبه ضربه انگشتی دروغین
پرنده میمیرد
وای وای برمن
که خفاش پرنده زیبایی میشود
وای وای برمن
که دستانم خطا میکنند
وای وای برمن
....................
...................
به اندیشه دیگر خطا نخواهم کرد
دستانم را
آتش بزنید
تا هرگز به باغچه هم آبی ندهند
که باغچه پژمرده شده است
جواد ابطحی(آذر